محل تبلیغات شما



بعضی وقت ها هرچی تلاش میکنی که حالت خوب بشه، نمیشه!. مثل این می مونه که بخوای از وسط یه رودخانه پر تلاطم و در خلاف جهت حرکت آب، بالا بری و موقع بالا رفتن لبخند بزنی و از توانایی های خودت تعریف کنی. اینجور وقت ها تمام حواست به جلوست و نهایت دقت رو به کار می بری که پاهات رو جای درست بگذاری و تعادلت رو حفظ کنی، به این امید که بتونی به جایی که می خوای برسی! اما از یه جایی به بعد دیگه پاهات از تحمل فشار آب خسته میشه، یخ میزنی و تمام لباست خیس میشه، و درست همین موقع است که یه جریان قوی از آب به سمتت میاد و تو رو نقش بر آب میکنه!!.

تو می افتی!. درسته!

به خودت میای و می بینی که سنگ های کف رودخونه به دست و پات می خوره و سرت هم خیس شده!.

اینجور وقت ها تا به خودت بیای و بخوای دوباره سر پا بشی، با جریان آب چند متر عقب تر رفتی!

اما بالاخره وقتی که با تلاش زیاد تونستی بلند بشی و بایستی، دیگه لبخندی روی لبت نیست و ترجیح میدی خودت رو به لبه رودخونه برسونی و بشینی چون دیگه توانی برای ادامه مسیر برات نمونده!

.

* این روایت اوضاع من از شب پنجشنبه تا الانه. 

 


امروز شروع خوبی نداشتم، با غر غر اومدم سر کار و بد و بیراه میگفتم. چون فکر می کردم اصلا قرار نیست کارهامون پاداش نیک و بد در پی داشته باشند اما بعد یکهویی یه فکری به ذهنم اومد و اون همون بحثی هست که در اقتصاد کشورمون هم این روزها زیاد می شنویم: تهدیدها رو به فرصت تبدیل کنید!» بله. اولش فکر کردم که چقدر جالبه که هر روز مطالبی از زندگی خودم توی اینستا بگذارم و همین درگیری ها و مشکلاتی که و خواهرهام دارم و یا مسائلی که از بابت مالی برام پیش میاد رو به شکل نرم و دوست داشتنی توی اینستا بگذارم تا فالوورهام بالا بره و بعدش آگهی بگیرم و درآمد کسب کنم؛ البته بعدش به این فکر کردم که دوست ندارم از سر کوچه که رد میشم سوپر محل بپرسه که امروز ت چیکار کردی!!!. یعنی همه چی رو همه بدونند؟؟!! نه این رو هم دوست ندارم. پس فعلا میخوام بیشتر روی این موضوع فکر کنم.

به نظرم ما دو تا انتخاب داریم، یکی این که با انجام کارهای خوب و داشتن تفکر مثبت، نسبت به زندگی و همه چیز خوشبین باشیم و دیگه این که همه دنیا رو به باد انتقاد بگیریم و از زمین و زمان بنالیم و اوضاع روحی خودمون رو بدتر کنیم؛ پس تنها کاری که باید بکنیم اینه که انرژی مثبت بفرستیم و از همه چیز لذت ببریم. 


حمل دائمی حس بد، یکی از کارهایی است که خیلی از افراد، دچار آن هستند و حتی خیلیها با آن شوخی میکنند (مثلا گفتن این جمله که امروز حال بسیار بیخودی دارم !) و اگر عمیقا آگاه شوید که در فرکانس و احساسات منفی قرار داشتن، چه تلفات وحشتناکی را در زندگیتان تولید خواهد کرد، در اینصورت باید گفت کسی که حس بدی حمل میکند، عملا در حال شرکت کردن در ریسک بزرگی است و بسیار شجاع است! زیرا اگر حقایق متافیزیکی و میزان اثر گذاری وحشتناک افکار منفی را دقیقا بدانید و عمیقا متوجه شوید، باید به خوبی توجه کنید که حمل حس بد، از راه رفتن بر لبه یک پرتگاه، وحشتناک تر و خطرناک تر است !

اما به راستی داشتن حس منفی و بد، چه بلاهایی را میتواند تولید کند!؟ حس و انرژی منفی، میتواند باعث خرابی چیزهای مختلف شود، روابط عاطفی یا کاری و تجاری شما را نابود کند، رویدادهای منفی را به شکل عجیبی بر سر شما نازل کند، باعث بیماری های بسیار شدید و وحشتناک شود، باعث مرگ ناگهانی شود، باعث تلفات مالی و ورشکستگی های بزرگ شود، و هزاران بلا و رویداد پیش بینی نشده وحشتناک را بر زندگی شما نازل کند. همراهان خوب سایت قدرت نامحدود ! چیزهایی که در این مقاله خواندید، قصه یا تئوریهای نوظهور نیستند ! انرژی منفی واقعا باعث جذب رویدادهای وحشتناک میشود. اگر شما نیز دچار انرژی های منفی و احساسات بد در طی روز هستید و خودتان نیز آگاه شده اید که این انرژی ها باعث جذب رویدادهای منفی در زندگی شما شده اند، وقت آن است که کار کردن روی احساسات و انرژی های درونی خود را آغاز کنید و به بهتر شدن کیفیت احساسات و انرژی درونی خود توجه ویژه ای را لحاظ کنید. خبر خوب این است که همانطور که انرژی منفی اثرات فاجعه باری دارد، انرژی مثبت و بالا نیز کلی رویداد عالی را در زندگی شما خلق خواهد کرد ! و این چیزی است که باید به سمت آن حرکت کنید !

* این مطلب رو توی یه سایتی خوندم و فکر کردم اینجا با شما به اشتراک بگذارمش.

منبع: https://unlimitedpower.ir


چند روزه که بین احساسات منفی و آزار دهنده گیر کردم. انگار یهویی زیر پام خالی شده و افتادم ته یه چاه عمیق و تاریک. چاهی که توش فقط سکوت هست و همین سکوت باعث میشه که افکار منفی ام جون بگیرند و مرتب توی سرم بچرخن و بگن که تو یه آدم بیخود و بدبخت و بیچاره ای .

تمام حسرت هام پر رنگ شدند و اومدند جلوی چشمم، و اونقدر نگاهم منفی شده که همه زندگیم رو سیاه می بینم و فکر میکنم چیزی نیست که بخوام به خاطرش زندگی کنم، اما سعی میکنم به زودی از زیر این سایه سیاه دربیام و به آرامش برسم.

یه مدت بود مامان حالش بهتر بود و من هم خوب بودم، اما دوباره چند روزیه که وقتی از سر کار میام می بینم که داره ناله میکنه. و باز هم عصرها داد میزنه و. دیروز مچ دست راستش درد می کرد و به همین خاطر حالش بدتر بود. من احساس افسردگی شدیدی دارم به خاطر این که خواهر بزرگم گفت که تو به حد کافی پول داری و خیلی راحت داری زندگی میکنی و الکی غر نزن! و نگو پولت کمه و تموم شده و این حرفها (البته اون همیشه با لبخند میگه تا بعدش بتونه موضوع رو جمع کنه. منم هیچ وقت بحثی نمی کنم و فقط اعصابم خرد میشه). البته خواهر کوچیکه و خواهر وسطی هم چندین بار به این موضوع اشاره کردند و همه شون فکر می کنند که من دارم از قبال حقوق مادرم خیلی خوش می گذرونم، اما من حتی نمی تونم بهشون بقبولونم که چیزی از پول مامان باقی نمی مونه!! حتی از حقوق خودم هم چیزی نمی مونه!! 

با این شرایط افسرده نشم چی بشم؟. فکر می کردم با اومدن پرستار دیگه بحث پول مامان از خونه زندگیم جمع میشه ولی نمی دونم چرا این یه ذره پول مادر توی چشم خواهرهام گنج قارونه. البته بارها بهشون گفته بودم که حتی اگه شده یک ماه بیان مادر رو ببرند و نگه دارند و پولش هم مال اونها.

.

اه . دوست ندارم از این حرفها بزنم، دوست ندارم از مشکلاتم بگم چون هرچی بیشتر به مشکلاتم فکر میکنم بیشتر اذیت میشم.

این هم سرنوشت منه

 

 

 

 


زمانی که بتونم از شرّ لوازم اضافی و خرت و پرت های به درد نخوری که سالها توی کمدهای خونه جمع شده خلاص بشم قطعا ذهن و فکر آرام تری  خواهم داشت.

ای کاش یه دختر تبریزی بود که دوستم بود و می اومد با من همکاری می کرد تا بتونم از شر این اضافه ها خلاص بشم. واقعا کار سختیه و به کمک نیاز دارم اما چاره ای نیست جز این که خودم آستین هام رو بالا بزنم و برم توی دل ماجرا

تا وقتی خونه پر از وسایل اضافه است ذهن و قلبم هم پر از افکار اضافه خواهد بود. انگار توی هیچ کاری سامان ندارم .

چه بر سر من آمده؟

 


اول از همه بگم که من معتاد به اینترنت و گوشی نیستم اما درست نیست که یک روزه کل اینترنت رو ازمون بگیرند و بگن حالا برو حال کن!!!

از اون روز کذایی که معترضان بنزینی ریختن خیابون تا الان نتونستم به اینستاگرام و تلگرام سر بزنم و خود اینترنت وای فایی شرکت هم دو روزه که قابل استفاده شده. عجب روزگاری.

فقط یه آدم تنها می تونه بفهمه که اشتراک گذاری مطالب توی اینترنت چقدر برای کنار اومدن با تنهایی مفیده!!. مردم از تنهایی اوف بابا من می خوام با گوشیم به اینترنت وصل بشم. کمک

سه چهار روزه که فشار عصبیم زیاد شده و مرتب فک بالا و پایینم رو به هم فشار میدم و نمی تونم به آرامش برسم. نمی دونم دلیلش اینترنته یا کم خونی یا غصه پیر شدن. پوف!. کاش هیچ وقت سنمون بالا نمی رفت، کاش همیشه یه ظاهر 20-30 ساله داشتیم 

 


خیلی حالم گرفته است. من که حالا حالاها اشکم درنمیاد چند روزه همه اش گریه ام می گیره، چون مامان زمین خورده و دیگه نمی تونه بشینه. الان 82 سالشه، پوکی استخوان داره، قبلا هم دیسکش رو عمل کرده بود. به خاطر پارکینسون هم بدنش نامتقارنه، پاهاش ضعیفه. بردمش بیمارستان، پرستار  و همسایه طبقه بالا باهام اومدند، دکتر گفت شکستگی نداره. شکر خدا. ولی خب اونقدر اوضاعش خرابه که دیگه حتی نمی تونه خودش رو توی تخت یه کم بالاتر بکشه چه برسه که بشینه. 

خواهر کوچیکه باز هم یکی مثل خودش رو پیدا کرده و میخواد باهاش ازدواج کنه،  خواهر کوچیکم نابیناست و قبلا هم یکی رو پیدا کرد و سر خود ازدواج کرد و در کمتر از یک سال طلاق گرفت، حالا هم این پسره رو پیدا کرده که یه کمی می تونه ببینه برای همین خواهرم خیلی خوشحاله !!. پسره از روستایی اطراف شیراز اومده، میگه که قبلا جزو شیراز بوده و الان جزو یاسوج شده، فکر کنم گفت اسم روستا شادانه و منطقه ییلاقی و خوش آب و هوایی هست! اما مشکل اینجاست که سر خود اومده و پدر و مادرش راضی نیستند ولی هر دو تصمیم جدی برای ازدواج دارند و میگن نه از نظر شرعی و نه از نظر قانونی کسی نمی تونه مانع ازدواج ما بشه و ما عاقل و بالغ ایم. 

خواهر وسطی درگیر شیمی درمانیه و هفته قبل سومین جلسه اش بود و حالت تهوع داره و اوضاعش جور نیست و البته اگه هم حالش خوب بود باز هم اهل کمک کردن نبود، همونطور که خودش هم قبلا گفته که نمی خواد کمکی کنه!.

خواهر بزرگه هم به خاطر ترس از کرونا مدتیه که از خونه بیرون نیومده و میگه تا این بیماری تموم نشه میخواد توی خونه بمونه!. حالا من موندم و مادری که زمین گیر شده. 

دیروز به خواهر وسطی گفتم که به خاطر جابجا کمرم درد گرفته و اون هم گفت که چرا؟ عوض کردن پوشک مامان توی رختخواب که سخت نیست یه بار می چرخونی این ور یه بار اون ور و عوض میکنی دیگه فشاری نمیاد بهت!!.  

خواهر بزرگه هم گفت که بگذار این کرونا تموم بشه انشاالله میایم ببینیم چیکار می تونیم بکنیم! منم گفتم این کروناهه تا خرداد ماه مهمون ماست!. البته همین خواهر بزرگه یه چیز جالب تر هم گفته بود و اون این که اشکالی نداره حالا مجبوری دو تا پرستار بیاری!! بهش گفتم از کجا پولش رو بیارم؟ گفت که حالا شاید یکی پیدا شد که با هشتصد تومن بیاد و تو دو نفر بیاری و هر کدوم هشتصد بدی. و البته بهش گفتم که با این شرایط هم نمی تونه هزینه ها رو برسونم!!!

این داستان این روزهای منه، روزهای ترس از کرونا، روزهای ترس از زمین گیر شدن همیشگی مامان، روزهای کار زیاد، روزهای تنهایی. روزهایی که رنگ به صورتم نیست، خستگی از قیافه ام مشخصه .

با این حال از وضعیت مامان ناراحت نیستم و قربونش هم میرم، خدا مادرم رو سلامت کنه و به من هم سلامتی بده تا بتونم از پس این روزهای سخت بربیام.

خدایا شکرت


عجب جایی زندگی می کنیم! یک کشور به ظاهر اسلامی که توش هیچ کس به فکر بقیه نیست، هیچ کس به هیچ کس رحم نمیکنه. خیلی چیزها قباحت خودشون رو از دست دادند، خیلی از کارهایی که یه زمانی باعث خجالت بود الان تبدیل به افتخار شده!. اکثر کسانی که من باهاشون در ارتباط هستم میگن اصلا دنیای پس از مرگ وجود نداره، بهشت و جهنمی نیست! و به این ترتیب خودشون رو از عذاب وجدان خلاص کردند!. میگن به فکر خودت باش»، از زندگی لذت ببر»

اکثر ما ایرانی های، مثل آب خوردن دروغ میگیم و به هر چیزی که بتونیم قسم می خوریم که راست گفتیم!

ما خیلی خوب یاد گرفتیم که تعارف کنیم و این رو یک هنر و توانایی  می دونیم. 

یاد گرفتیم که وقتی از کسی بدمون می یاد باز هم توی صحبت هامون باهاش از کلمات قربونت برم»، عزیزمی»، فدات بشم» و. استفاده کنیم.

دنیای ظاهریمون با دنیای واقعی مون از زمین تا آسمون فرق داره!. گاهی وقت ها خودمون هم نمی دونیم واقعا کی هستیم! فرشته یا هیولا!.

بهترین سرگرمی مون غیبت و جستجو در زندگی مردمه، شکر خدا که با اینستاگرام دستمون توی این کار خیلی باز شده و از راه دور می توینم همه رو رصد کنیم!.

یه زمانی می گفتند هیچ کس رو مسخره نکنید؛ اما الان کسانی که می تونند ادای بقیه رو دربیارند و همه رو بخندونند جزو بهترین افراد هستند. دوست داریم پشت سر بقیه حرف بزنیم و بخندیم.

تعداد افرادی که نماز می خونند و روزه می گیرند به شدت کم شده و بعضی از کسانی که روزه می گیرند و در ظاهر آدم های مومنی هستند اونقدر در بدی کردن به دور و بری هاشون استادند که تمام دور و بری ها ترجیح میدن بی دین باشند اما مثل اونها مومن نباشند!

ما عجب مسلمانان خوبی هستیم!

*** 

گفتن از بدی ها و مشکلات رو تعطیل کرده بودم اما امروز نوشتم چون به نظرم خدا از دست ما انسان های مومن نما عصبانی شده. 

این که دین ما چیه مسئله مهمی نیست، مهم اینه که بتونیم آدم های خوبی باشیم، مهم اینه که نیکوکار باشیم، مهم اینه که متوجه اشتباهاتمون باشیم و درصدد جبرانشون باشیم. مهم اینه که برای کمک به مخلوقات خدا دست به کار بشیم، مهم اینه که نیت خوبی داشته باشیم 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها