محل تبلیغات شما

چند روزه که بین احساسات منفی و آزار دهنده گیر کردم. انگار یهویی زیر پام خالی شده و افتادم ته یه چاه عمیق و تاریک. چاهی که توش فقط سکوت هست و همین سکوت باعث میشه که افکار منفی ام جون بگیرند و مرتب توی سرم بچرخن و بگن که تو یه آدم بیخود و بدبخت و بیچاره ای .

تمام حسرت هام پر رنگ شدند و اومدند جلوی چشمم، و اونقدر نگاهم منفی شده که همه زندگیم رو سیاه می بینم و فکر میکنم چیزی نیست که بخوام به خاطرش زندگی کنم، اما سعی میکنم به زودی از زیر این سایه سیاه دربیام و به آرامش برسم.

یه مدت بود مامان حالش بهتر بود و من هم خوب بودم، اما دوباره چند روزیه که وقتی از سر کار میام می بینم که داره ناله میکنه. و باز هم عصرها داد میزنه و. دیروز مچ دست راستش درد می کرد و به همین خاطر حالش بدتر بود. من احساس افسردگی شدیدی دارم به خاطر این که خواهر بزرگم گفت که تو به حد کافی پول داری و خیلی راحت داری زندگی میکنی و الکی غر نزن! و نگو پولت کمه و تموم شده و این حرفها (البته اون همیشه با لبخند میگه تا بعدش بتونه موضوع رو جمع کنه. منم هیچ وقت بحثی نمی کنم و فقط اعصابم خرد میشه). البته خواهر کوچیکه و خواهر وسطی هم چندین بار به این موضوع اشاره کردند و همه شون فکر می کنند که من دارم از قبال حقوق مادرم خیلی خوش می گذرونم، اما من حتی نمی تونم بهشون بقبولونم که چیزی از پول مامان باقی نمی مونه!! حتی از حقوق خودم هم چیزی نمی مونه!! 

با این شرایط افسرده نشم چی بشم؟. فکر می کردم با اومدن پرستار دیگه بحث پول مامان از خونه زندگیم جمع میشه ولی نمی دونم چرا این یه ذره پول مادر توی چشم خواهرهام گنج قارونه. البته بارها بهشون گفته بودم که حتی اگه شده یک ماه بیان مادر رو ببرند و نگه دارند و پولش هم مال اونها.

.

اه . دوست ندارم از این حرفها بزنم، دوست ندارم از مشکلاتم بگم چون هرچی بیشتر به مشکلاتم فکر میکنم بیشتر اذیت میشم.

این هم سرنوشت منه

 

 

 

 

راه رفتن در رودخانه

مثبت بودن را انتخاب کنیم

مراقب حرف هایی که میزنید باشید

هم ,نمی ,فکر ,یه ,پول ,خواهر ,می بینم ,شده و ,این حرفها ,فکر میکنم ,و به

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها