بعضی وقت ها هرچی تلاش میکنی که حالت خوب بشه، نمیشه!. مثل این می مونه که بخوای از وسط یه رودخانه پر تلاطم و در خلاف جهت حرکت آب، بالا بری و موقع بالا رفتن لبخند بزنی و از توانایی های خودت تعریف کنی. اینجور وقت ها تمام حواست به جلوست و نهایت دقت رو به کار می بری که پاهات رو جای درست بگذاری و تعادلت رو حفظ کنی، به این امید که بتونی به جایی که می خوای برسی! اما از یه جایی به بعد دیگه پاهات از تحمل فشار آب خسته میشه، یخ میزنی و تمام لباست خیس میشه، و درست همین موقع است که یه جریان قوی از آب به سمتت میاد و تو رو نقش بر آب میکنه!!.
تو می افتی!. درسته!
به خودت میای و می بینی که سنگ های کف رودخونه به دست و پات می خوره و سرت هم خیس شده!.
اینجور وقت ها تا به خودت بیای و بخوای دوباره سر پا بشی، با جریان آب چند متر عقب تر رفتی!
اما بالاخره وقتی که با تلاش زیاد تونستی بلند بشی و بایستی، دیگه لبخندی روی لبت نیست و ترجیح میدی خودت رو به لبه رودخونه برسونی و بشینی چون دیگه توانی برای ادامه مسیر برات نمونده!
.
* این روایت اوضاع من از شب پنجشنبه تا الانه.
رو ,آب ,خودت ,وقت ,ها ,یه ,وقت ها ,به خودت ,اینجور وقت ,رو به ,و سرت
درباره این سایت