محل تبلیغات شما

خیلی حالم گرفته است. من که حالا حالاها اشکم درنمیاد چند روزه همه اش گریه ام می گیره، چون مامان زمین خورده و دیگه نمی تونه بشینه. الان 82 سالشه، پوکی استخوان داره، قبلا هم دیسکش رو عمل کرده بود. به خاطر پارکینسون هم بدنش نامتقارنه، پاهاش ضعیفه. بردمش بیمارستان، پرستار  و همسایه طبقه بالا باهام اومدند، دکتر گفت شکستگی نداره. شکر خدا. ولی خب اونقدر اوضاعش خرابه که دیگه حتی نمی تونه خودش رو توی تخت یه کم بالاتر بکشه چه برسه که بشینه. 

خواهر کوچیکه باز هم یکی مثل خودش رو پیدا کرده و میخواد باهاش ازدواج کنه،  خواهر کوچیکم نابیناست و قبلا هم یکی رو پیدا کرد و سر خود ازدواج کرد و در کمتر از یک سال طلاق گرفت، حالا هم این پسره رو پیدا کرده که یه کمی می تونه ببینه برای همین خواهرم خیلی خوشحاله !!. پسره از روستایی اطراف شیراز اومده، میگه که قبلا جزو شیراز بوده و الان جزو یاسوج شده، فکر کنم گفت اسم روستا شادانه و منطقه ییلاقی و خوش آب و هوایی هست! اما مشکل اینجاست که سر خود اومده و پدر و مادرش راضی نیستند ولی هر دو تصمیم جدی برای ازدواج دارند و میگن نه از نظر شرعی و نه از نظر قانونی کسی نمی تونه مانع ازدواج ما بشه و ما عاقل و بالغ ایم. 

خواهر وسطی درگیر شیمی درمانیه و هفته قبل سومین جلسه اش بود و حالت تهوع داره و اوضاعش جور نیست و البته اگه هم حالش خوب بود باز هم اهل کمک کردن نبود، همونطور که خودش هم قبلا گفته که نمی خواد کمکی کنه!.

خواهر بزرگه هم به خاطر ترس از کرونا مدتیه که از خونه بیرون نیومده و میگه تا این بیماری تموم نشه میخواد توی خونه بمونه!. حالا من موندم و مادری که زمین گیر شده. 

دیروز به خواهر وسطی گفتم که به خاطر جابجا کمرم درد گرفته و اون هم گفت که چرا؟ عوض کردن پوشک مامان توی رختخواب که سخت نیست یه بار می چرخونی این ور یه بار اون ور و عوض میکنی دیگه فشاری نمیاد بهت!!.  

خواهر بزرگه هم گفت که بگذار این کرونا تموم بشه انشاالله میایم ببینیم چیکار می تونیم بکنیم! منم گفتم این کروناهه تا خرداد ماه مهمون ماست!. البته همین خواهر بزرگه یه چیز جالب تر هم گفته بود و اون این که اشکالی نداره حالا مجبوری دو تا پرستار بیاری!! بهش گفتم از کجا پولش رو بیارم؟ گفت که حالا شاید یکی پیدا شد که با هشتصد تومن بیاد و تو دو نفر بیاری و هر کدوم هشتصد بدی. و البته بهش گفتم که با این شرایط هم نمی تونه هزینه ها رو برسونم!!!

این داستان این روزهای منه، روزهای ترس از کرونا، روزهای ترس از زمین گیر شدن همیشگی مامان، روزهای کار زیاد، روزهای تنهایی. روزهایی که رنگ به صورتم نیست، خستگی از قیافه ام مشخصه .

با این حال از وضعیت مامان ناراحت نیستم و قربونش هم میرم، خدا مادرم رو سلامت کنه و به من هم سلامتی بده تا بتونم از پس این روزهای سخت بربیام.

خدایا شکرت

راه رفتن در رودخانه

مثبت بودن را انتخاب کنیم

مراقب حرف هایی که میزنید باشید

هم ,رو ,روزهای ,تونه ,نمی ,یه ,نمی تونه ,به خاطر ,گفت که ,رو پیدا ,ترس از

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها